...

...

خاص


اول : هیچ چیز خاصی ندارم که برای کس خاصی بگم .
دوم : هیچ کس خاصی رو هم ندارم که حرفای خاص بهش بزنم .


اولا که : اولی به دومی در
دوما که : از این بابت خیلی متاسفم .

z

غفلت

 خیلی خوبه که بعضی وقتا یه رهگذری پیدا بشه و یه تلنگری به آدم بزنه که:
"بی مزه ترین و بی مفهوم ترین وبلاگ رو دارید.
لطفا برای یکبار هم که شده این سوال رو از خودتون بپرسید که هدف از نوشتن و تلف کردن وقت و منابع خود و دیگران (اگر دیگرانی باشد) چیست؟"
خوب همیشه آدم شانس نمیاره که اینجوری بهش تذکر بدن .معمولا آدما می رن به خواب غفلت و وقتی به خودشون میان که دیگه کار از کار گذشته . روزگار خیلی بی رحم تر از این رهگذر ماست که با دو تا متلک بسنده کنه . 
وقتی که ری را حرف رهگذر روتایید می کنه و می خواد جواب اونو بدیم یعنی وضع خیلی خرابه و باید کاسه  کوزمونو جمع کنیم بریم چون حرف ، حرف حسابه و جوابی نداره .
البته نمی دونم الان وقتی برای جبران هست یا نه ولی یکبار دیگه امتحان  می کنم و  سعی می کنم که تا اونجا که میتونم جبران مافات کنم . امیدوارم اگه اینبار رهگذری از اینجا گذشت حس نکنه که بیراهه اومده و وقتتش تلف شده...

فکر نمی کردم که بعداز مرگ پدرم هیچ حادثه ای بتونه اشکمو در بیاره ولی وقتی کسی رو از دست میدی که بدون اینکه ذره ای ریا توش باشه بهت محبت داره و با حرفاش و نگاهاش بهت شخصیت میده و با تعریفایی که به دیگران کرده و (تازه بعداز مرگش من متوجه شدم) تو رو شرمنده می کنه دیگه اشکها برای سرازیر شدن از تو اجازه نمیخوان و حسرت لحظه ای رو  بدلت میذارن کاش اونموقع که میخواست با من حرف بزنه خوب شدنش رو شرط نمی کرد ،کاش حرف چشماشو می فهمیدم...

تو مجلس ختم خیلی آدما اومده بودن خیلی ها برای اینکه دلشون سوخته بود ، بعضیا برای احترام به باز مانده ها و یه عده آدم فرصت طلب که دنبال آب گل آلود می گردن که ازش ماهی بگیرن ، از اون گدای گوژ پشتی که جلوی چشم خودم بیست سی هزار تومن کاسب شد تا اونایی که تاج گل های چند صد هزار تومنی سفارش داده بودن و اون کسایی که سعی می کردن از میون این آه و ناله برای خودشون کاسبی بتراشن . البته به نظر من هر کس نون نیتشو میخوره و نباید  همه رو با یک چوب زد ولی این برام سواله که اگه فلانی مدیر نبود بازم این همه طفیلی و غفیلی میومدن ؟

و در آخر چند جمله از کتاب ماسه و مه جبران خلیل جبران :
  - چون شما زنده ام ، در بر شما ایستاده ام . دیدگان خود را ببندید و پیرامون را بنگرید مرا در برابر خویش خواهید دید .
 - به یاد آوردن گونه ای دیدار است .
 - شاید مراسم تدفین در میان انسانها جشن ازدواجی میان فرشتگان  باشد
 - به زندگی گفتم میخواهم صدای مرگ را بشنوم و زندگی صدایش را بلندتر  کرد و گفت صدایش را می شنوی

z


دعوت

سلام به بروبچه های عزیز


قصد داریم یه دعوت از خوانندگان وبلاگ داشته باشیم که به احتمال زیاد تو سینما آفریقا  باشه برای دیدن یه فیلم ..
  کسایی که میتونن بیان لطفا تا روز شنبه ۱۶/۱۲/۸۲ تو قسمت نظرات اطلاع بدن . ساعت و روز اون رو هم فرداش اعلام می کنیم . اگه نظر و پیشنهادی هم دارین بگین تا اگه بتونیم انجام بدیم .
منتظر دیدن تک تک شما هستیم .

 
از طرف :X,Y,Z,M-DALTON