...

...

بازم این دل میخواد جوونی بکنه



"من و زندگی با هم دوتایی سازش میکنیم
سرنوشت هر چی نوشت اونو ستایش می‌کنیم

وقتی با گذشت عمر لحظه‌هامون پرپر میشه
تو یه چشم به هم زدن آتیشا خاکستر میشه

میخواد این دل عشقو بندگی کنه
پا به پای لحظه زندگی کنه"


x دالتون


امان از این y, z . وایسادن تا ما مطلب بنویسیم؛زارپ یه چیزی بنویسن روش. ببین تو این ۴ روزی که ما مسافرت بودیم یه دوزاری هم ننوشتن.حالا ببین همین که من اینو نوشتم جفتشون میخوان مطلب بنویسن... . چه کار کنیم دیگه؛شریکن ورفیق و باید ... .
اما یادمه آخر هفته
آبجی باحالمون دوباره بحث مدرسه میم رو راه انداخت.تو عزیز دلمی هم سوالاتی داشت که کی به کیه!
ازدلتون‌ها خودم(
روباه پیر)و جناب y مال همون مدرسه کذایی هستیم. اما از دو نسل متفاوت. به قول بچه‌ها این کجا و آن کجا.z هم یه جورایی عین خودمه.
برم بخوابم که فردا امتحان دارم.
ایکس دالتون

عشق(۲)

بنام خدا
قصه از جایی شروع شدکه اصلا مهم نیست قصه از کجا شروع شده باشد . حالا که خدا نخواست ؛ حالا که برای جشمهای قشنگ آن صورت دوست داشتنی دیدن و ندیدنش فرقی نمی کرد ؛ حالا که عشقش او را فقط دوست داشت به اندازه ای که بقیه را ؛ حالا که هر چه بیشتر بهش وابسته می شد او ازش بیشتر فاصله می گرفت ؛ حالا  دیگر حالش خیلی بدتر بود ؛ خیلی غمگین تر بود . توی خودش شکسته بود ؛ شکسته بود ؛ شکسته بود .
دیگر هیچ جیز برایش مهم نبود . گم شده اش را پیدا کرده بود اما او ازش فرار می کرد .حالا دیگر غم بی کسی نداشت غم بی اویی داشت و این خیلی غمناک تر بود . تا حالا به این امید زنده بود و زندگی می کرد که کسش را پیدا کند ؛ خویشاوندش را ؛ خویشاوند اهوراییش را  پیدا کند اما حالا هیچ چیز حتی او به زندگی وصلش نمی کند . حالا دیگر مرده است . روحش مرده است . عواطفش مرده اند و احساساتش لگدکوب شده اند . فکرش از بین رفته و اندیشه اش پوسیده ؛ پراکنده و سرگردان شده است . دیگر هیچ چیز نیست ؛ بیخود بیخود شده است .
بس است دیگر و قصه غم انگیز عشق ادامه دارد برای همیشه.