بنام خدا قصه از جایی شروع شدکه اصلا مهم نیست قصه از کجا شروع شده باشد . حالا که خدا نخواست ؛ حالا که برای جشمهای قشنگ آن صورت دوست داشتنی دیدن و ندیدنش فرقی نمی کرد ؛ حالا که عشقش او را فقط دوست داشت به اندازه ای که بقیه را ؛ حالا که هر چه بیشتر بهش وابسته می شد او ازش بیشتر فاصله می گرفت ؛ حالا دیگر حالش خیلی بدتر بود ؛ خیلی غمگین تر بود . توی خودش شکسته بود ؛ شکسته بود ؛ شکسته بود . دیگر هیچ جیز برایش مهم نبود . گم شده اش را پیدا کرده بود اما او ازش فرار می کرد .حالا دیگر غم بی کسی نداشت غم بی اویی داشت و این خیلی غمناک تر بود . تا حالا به این امید زنده بود و زندگی می کرد که کسش را پیدا کند ؛ خویشاوندش را ؛ خویشاوند اهوراییش را پیدا کند اما حالا هیچ چیز حتی او به زندگی وصلش نمی کند . حالا دیگر مرده است . روحش مرده است . عواطفش مرده اند و احساساتش لگدکوب شده اند . فکرش از بین رفته و اندیشه اش پوسیده ؛ پراکنده و سرگردان شده است . دیگر هیچ چیز نیست ؛ بیخود بیخود شده است . بس است دیگر و قصه غم انگیز عشق ادامه دارد برای همیشه.
معلوم نیست این اهالی بلاگ اسکای به کجاها وابسته ان !! چرا بلاگ های ما رو بستن ، مال شما رو به راهه ؟ ای وابسته ها ! ای قلم به دستان مزدور !!! حالا هی بشینین و از عشق و عاشقی بنویسین ....
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حال ما سبکبالان ساحل ها
معلوم نیست این اهالی بلاگ اسکای به کجاها وابسته ان !! چرا بلاگ های ما رو بستن ، مال شما رو به راهه ؟ ای وابسته ها ! ای قلم به دستان مزدور !!! حالا هی بشینین و از عشق و عاشقی بنویسین ....
( آقا شوخیه ها ، یه وقت جدی نگیرین )
می بینم که کار و کاسبی کساد است و به مطالب عاشقانه روی اورده اید خدا اخر و عاقبت شما دالتونها رو به خیر بگذرونه
بابا حالا نخوره تو ذوقتون !! ادامه بدین ... کجایین پس؟
شما کی هستین؟!!!! و اینکه آیا ایکس همان روباه پیر است؟ معرفی کنید- مخصوصا اینکه از ظواهر پیداست که با مدرسه م... هم یک ارتباطاتی وجود داره.