در تاریکترین خیابان بود که راه میرفتم. آنگاه از تاریکترین پله پایین رفتم. و در تاریکترین کافه قهوه خوردم. سپس از تاریکترین پله ها بالا رفتم. در تاریکترین خانه وارد شدم و در تاریکترین شب خوابیدم ... تنهای تنها. آنگاه در تاریکترین رویا تو را دیدم : " غرق در نور با آخرین پرواز رفتی و من غرق در تو سوی آفتاب میرفتم ."
خوب عزیز من یه چراغ دستی تو دستت میگرفتی تا حواست جمع تر می شد این طوری از دست نمی دادیش بابا با این همه امکانات تو توی تاریکی سیر می کنی ای ول بابا تو همکه.............
منو میشناسی که؟تاریکترین دوست!
خوب شد نوشتی ولی
یه جوری بنویس زیر سیکلایی مثل من هم بفهمن
بنده هم که دوست تازه کار شما هستم :))
دو هیچ به نفع تو
دلت از کی پره؟
خوب عزیز من یه چراغ دستی تو دستت میگرفتی تا حواست جمع تر می شد این طوری از دست نمی دادیش
بابا با این همه امکانات تو توی تاریکی سیر می کنی
ای ول بابا تو همکه.............