...

...


در تاریکترین خیابان بود که راه میرفتم.
 آنگاه از تاریکترین پله پایین رفتم.
و در تاریکترین کافه قهوه خوردم.
 سپس از تاریکترین پله ها بالا رفتم.
 در تاریکترین خانه وارد شدم و در تاریکترین شب خوابیدم ... تنهای تنها.
 آنگاه در تاریکترین رویا تو را دیدم :
 " غرق در نور
با آخرین پرواز رفتی
و من غرق در تو سوی آفتاب می‌رفتم ."

ارادتمند شما
x-dalton
نظرات 9 + ارسال نظر
[ بدون نام ] جمعه 21 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 09:16 ب.ظ http://nana.blogsky.com

منو میشناسی که؟تاریکترین دوست!

ام - دالتون جمعه 21 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 11:11 ب.ظ http://xyz3.blogsky.com



خوب شد نوشتی ولی
یه جوری بنویس زیر سیکلایی مثل من هم بفهمن

عزیز دوردونه شنبه 22 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 05:42 ق.ظ http://azizdordouneh.blogsky.com/

بنده هم که دوست تازه کار شما هستم :))

z شنبه 22 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 08:18 ق.ظ

دو هیچ به نفع تو

[ بدون نام ] شنبه 22 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 11:15 ب.ظ

سمیه شنبه 22 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 11:19 ب.ظ



دلت از کی پره؟

[ بدون نام ] شنبه 22 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 11:20 ب.ظ

غروب یکشنبه 23 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 09:45 ق.ظ

خوب عزیز من یه چراغ دستی تو دستت میگرفتی تا حواست جمع تر می شد این طوری از دست نمی دادیش
بابا با این همه امکانات تو توی تاریکی سیر می کنی
ای ول بابا تو همکه.............

[ بدون نام ] دوشنبه 24 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 10:23 ق.ظ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد